خب خداروشکر حالم خوبه.

یعنی یه تیکه از روحم شده انگار.

خدا جونم خودت کمک کن خب.

واقعا راحت نیستم توی این مورد با فاطمه.

شاید اگه به الف نون مستقیم می‌گفتم، یه جواب دیگه هم می دادن.

خدا جونم خیلی اذیتم. امروز خیلی اوکی تر بودم که بنده نازتو دیدم.

اونم بنده توئه خدا جونم.

خیلیم ناراحت بود. گریه ش گرفته بود. می‌گفت پس من چیکار کنم اگه نیای؟ با بغض می‌گفت امتحان الهی؟ می‌گفت این دوسه ماه بس نیست امتحان الهی؟ چشماش اشکی شده بود.

متوجه نشده بودم تا اینجا که منظورشون چیه! بعد ادامه دادن هرکی ندونه تو که می دونی اینجا متوجه منظورشون شدم. اذرر رو میگفتن. و سودابه.

می‌گفت دیگه نمیتونم. دیگه نمی کشم. با چشمای اشکی. همچین چیزی یادمه. جانم که اذیت بود و دلش گرفته بود.

میگفتن غلط کردی این دو سه ماه نیای موسسه.

میگفتن که بد موقعی نمی‌خوای بیای. این سه ماهو بیا اینو به هرکسی نمیگما. یه بارم گفتن شایدم دوماه. بعد گفتن حالا این دوماه چقد کلاس داریم مگه؟ کلا سه تا. هی واسه ما ناز می کنی. غلط کردی میای و این حرف ها.

در مورد خونه هم،

میگفتن که باید بپذیری. باید یه کاری کنی. تا کی میخوای منفعل باشی؟ میگفتن تو حیفی. داری زندگیت و خودتو نابود می‌کنی .

گفتم باید به یه سری حسام مواجه شم، میگفتن بله، یعنی میدونم. و میگفتم که نمیتونم، میترسم، یا هم بلد نیستم. میگفتن که چرا نتونی؟ ترس ت از اینی که هستی که بدتر نیست. میگفتن تو خیلی قدرتمندی. تو که انقد غدی که اینو تو اون خونه پوشیدی، چادرمو گرفته بودن و اشاره می کردن، تو که دیگه تا پیاده روی رو اوکی کردی باهاشون، چطور توی این موندی؟ می‌گفت کارایی که تو کردی رو من نتونستم بکنم، چون جنگ جهانی می‌شد. تو میتونی. می‌گفت باید بپذیری. چرا دیگه نباید بخوره؟ باید بپذیری تا آخر عمرش همینطوری ممکنه باشه. این مهمونی ها هست. تو باید خودت رو قوی کنی. نرو. اشکال نداره. حالا از چهار تا یکی شو برو اگه ناراحت میشن، سه تاشو نرو.

میگفتن هدفتو بگیر، بعد کنکور میتونی بری سرکار، دستت توی جیب خودت باشه، چند سال دیگه شاید بتونی مستقل بشی حتی. کم کم می پذیرن. وقتی دستت توی جیبت باشه و وابستگی مالی ت کم بشه خواه ناخواه ممکنه که بشه. حتی اگه باهاشونم زندگی کنی ولی بازم خیلی فرق می‌کنه خیلی چیزا. می‌گفت پس میتونی این هدفا رو داشته باشی.

بعد می‌گفت تو که هرروز کتابخونه ای. میگفتم شبا که میرم خونه. میگفتم یه حس دوگانه ست، هم دلم نمیخواد برم هم وقتی محبتشون رو میبینم.

میگفتم که امروز که کتابخونه نرفتم، اصلا نمی تونستم برم، تو خونه هم نمی تونستم بمونم، پیش خودم می‌گفتم انگار من هیچ جایی ندارم، خدایا باید کجا برم

دوباره گاهی چشماشون اشکی می شد. میگفتن که حتما برو پیش مشاور. حتما ادامه بده. گفتن میخوای بری پیش مشاور من؟ معرفیشون کردن. گفتن گرونه فقط. هر نیم ساعت دویست تومن. ماهی دوبار. بعد گفتن خیلی خوبه، فقط یکم بی ادبه. انقد که من الان روم نمیشه حتی یه نمونه بگم. می خندید و می‌گفت. یا این مشاوری که میگی یا اینی که من میرم یا هرکی دیگه.

اولشم هی سر به سرم می ذاشتن که اسم مریضیت افسردگیه و روزی چند تا فلوکستین می خوری و بگو من تا چهارتا در روز با دوز ۲۰ آمادگی ش رو دارم. هی میگفتن تو چی می زنی؟

میگفتن شماره مامان ت رو میدی؟ بعد به شوخی میگفتن روانشناسا یه اصلی دارن که رازداری هست مگر اینکه صحبت مرگ باشه؟

منم به شوخی میگفتم اتفاقا دیروز با دوستم حرف می زدیم که پرتم کنه از کتابخونه پایین ولی خب ارتفاعش کم بود و اینا . بعد گفتم شوخی بودا. گفتن نه تو رو خدا جدی :) . جانم.

بعد هی من میگفتم که مثلا با کسی در ارتباط نیستم یا حوصله ندارم و اینا، می گفتن که نه مثکه جدی تر از ایناس و این حرفا و شوخی. یا مثلا یه جاهایی صدام کم میشد می‌خندیدن میگفتن با خودتی الان؟ قطعی داری :)) . نغمه رو تعریف کردم که تو خواب جیغ می زدم و بعدش می خندیدم. کلی خندیدیم خلاصه.

الحمدالله

خب خوب بود خداروشکر. واقعی حالم جا اومد. الحمدلله.

میگفتن این مشاوره خیلی خوبه، متخصص اعصاب و روانه ولی اصلا دارو نمی‌ده مگر اینکه واقعا نیاز باشه. و می گفتن که جلسه اول بری مسأله ت رو بگی بهت میگن میتونن کمک کنن یا نه. 

قرارم شد یه چیزیو مشخص کنیم و هر سه روز یه بار بهشون گزارش بدم. گفتم درس فعلا. ساعت درسی. قرار شد گزارش بدم بهشون. إن شاءالله.

موقع خداحافظی توی آسانسور می گفتن که بهم خبرتو بده. میگفتن نذار به اینجا برسه. بگو و اینگونه چیزها. الحمدلله.

خدا جونم دوستت دارم. امام حسین علیه السلام دوستت دارم.

خدا جونم توکل به خودت

خدایا واقعا تو رو میخوام

خدا خودت میدونی حالمو.

میشه خودت بخوای برام؟

الهی که فدای آقای الف نون بشم خدا جونم میشه بهشون اجازه بدی که بگن برم؟ خدا جونم خدا جونم، خدا جونم

خدا ضعیفم و تو رو می خوام

الحمدلله. :*


مشخصات

آخرین جستجو ها